مقدمه آنچه در پی میآید، بخشی از کتاب «جرعهای از دریا» است که به زودی به همت مؤسسه «کتابشناسی شیعه» منتشر خواهد شد. حشر و نشر فقیه محقق حضرت آیتالله سید موسی شبیری زنجانی (دام ظله) با بزرگانی چون: آیتالله بروجردی، امام خمینی، آیتالله سید صدرالدین صدر، مرحوم والدشان آیتالله سید احمد زنجانی، و نیز حضرات آیات: میرزا احمد کفائی، حاج شیخ عبدالحسین فقیهی، میرزا عبدالله مجتهدی، و آخوند ملا علی معصومی همدانی (رضوان الله علیهم اجمعین)، به علاوة علاقة وافر ایشان به علم و علماموزی، سبب گردیده است که مجلس درس و انس ایشان، لبریز از نکات علمی، تاریخی و لطایف اخلاقی باشد. همچنین به برکت تواضع کمنظیر و مردمی بودن، تا قبل از کسالت اخیر، در سه وقت نماز پیاده برای اقامة نماز جماعت به حرم حضرت معصومه (س) یا فیضیه تشریف میبردند و در مسیر رفت و برگشت طلاب و فضلا پروانهوار گِردِ شمع وجودش حلقه میزدند و از برکات علمی ایشان بهرهمند میشدند. محتوای این قسمت، بخشی از مطالبی است که ایشان در مسیر خود برای اقامة نماز از منزل تا حرم و فیضیه و بالعکس یا در دفتر پیش از غروب افاده فرمودهاند. چون بیشتر این مباحث در مسیر منزل تا حرم یا فیضیه بیان شده، این بخش را «طریقیات» نامیدیم. چند نکته: 1- در نقل مطالب، دقت فراوانی شده است و القاب، به جز در عناوین و پانوشتها، مطابق بیان معظمله ضبط گردیده است. 2- پانوشتهای دارای رمز (ش) نیز از بیانات آیتالله شبیری زنجانی است. آیتالله سید صدرالدین صدر (قدس) (م 1373) آقای رمضانی – که از رفقای ماست و در مباحثات پیش از ظهرهای ما شرکت میکند و از نظر علمی قوی و فردی با تقواست – منشی آقای صدر بود. آقای صدر کتابی به نام لواءالحمد مینوشت و چون دستش ناراحتی داشت یا به سبب اینکه خطش خیلی خوب نبود، املا میکرد و آقای رمضانی – که خوش خط بود – مینوشت. آقای رمضانی میگفت: برای اینکه خسته نشویم، گاهی اوقات آقای صدر صحبتهای دیگری مطرح میکرد و میگفت: «حالا دیگر خسته شدید؛ یک خرده صحبتهای دیگر بکنیم». از جمله چیزهایی که آقای صدر نقل کرد، این قصه است [1]. آقای صدر آن موقع شخص اول حوزه و اداره حوزه به دست او بود و آقای حجت [2] و آقای خوانساری [3] هر کدام امتیازی داشتند: اولین درس، درسِ آقای حجت بود و نماز جماعت شبهای فیضیه – که خیلی طلبهها از جمله آقای خمینی و امثال ایشان شرکت میکردند و نماز باشکوهی بود – از آنِ آقای خوانساری بود. ولی اداره حوزه به دست آقای صدر بود. آن دو بزرگوار هم شهریهای میدادند، ولی در مقابل تقسیمی آقای صدر ناچیز بود. خلاصه آقای صدر حلّال مشکلات طلبهها بود و امور حوزه را اداره میکرد. گاهی جلسات آقایان ثلاث در منزل والد ما تشکیل میشد. من دیده بودم که آقای صدر متکلم وحده بود و آقایان دیگر استماع میکردند. آقای صدر این جلسه را تشکیل میداد تا آقایان دیگر هم از امور باخبر باشند و تنها نباشد. آقای صدر او دو آقای دیگر مسنتر بود و بیت ایشان (پدر و جد ایشان) همگی از مراجع درجه اول بودند و خودش در میان مردم خیلی نفوذ داشت [4]. آقای آسید ابوالحسن اصفهانی – مرجع کل – عقیده داشت که حوزه نجف که بیش از هزار سال قدمت دارد، باید محفوظ بماند و حوزه قم فرع نجف باشد. اشخاص با اجازه آسید ابوالحسن به آقای صدر وجوه میدادند. ولی در اواخر آقای آسید ابوالحسن اجازهاش را پس میگیرد. آقای بروجردی نیز وقتی در بروجرد بودند، آسید ابوالحسن به ایشان ارجاع احتیاط میکند. ولی وقتی به قم میآید – با اینکه آقای بروجردی را میشناخت و از هر جهت او را بر بقیه مقدم میدانست – دست نگه داشت. میگفت نجف شکست میخورد. خلاصه وقتی آسید ابوالحسن اجازهاش را پس میگیرد، آقای صدر نمیتواند حوزه را اداره کند. حوزة قم داشت سقوط میکرد. آقای صدر برای حفظ حوزة قم، گذشت، و برای آوردن آقای بروجردی به قم اقدام میکند، عالماً به اینکه منزوی خواهد شد. آقای دوانی «قدس» نوشته: معروف است که میگویند: تعارف آمد و نیامد دارد. ایشان خیال میکرد که آقای صدر تعارف کرده است؛ در حالیکه ایشان از روی علم به منزوی شدن این کار را انجام داد. چون از خود آقا موسی [5] شنیدم که گفت: غیر از آقای حجت – که جهت دیگری دارد – دو تای دیگر از آقایان با علم به منزوی شدنشان، برای حفظ حوزه آقای بروجردی [6] را آوردند. اینها فداکاری کردند و با این بزرگواریها، حوزه را حفظ نمودند. علمای قم یک بار موقعی که آقای حاج شیخ (قدس) آمد، همگی خضوع کردند و یک بار وقتی آقای بروجردی (قدس) آمد. موضوعی را آقای صدر برای کسی نقل میکرد که تأیید میکند که آسید ابوالحسن اصفهانی در اواخر، اجازهاش را پس گرفته بود. ظاهرا آقای صدر پیش آقای آسید ابوالحسن رفته و به ایشان گفته بود که حوزة قم احتیاج دارد و اگر اجازه ندهید، حوزة قم تعطیل میشود. آقای صدر میگفت: با آقای آسید ابولحسن صحبت میکردیم. ایشان پرسید: حوزة قم چند طلبة به درد خور برای اسلام و مسلمین دارد؟ گفتم که در حدود نصف. ایشان فرمود: همة طلبههای نجف به درد اسلام و مسلمین میخورند. منظورشان این بود که علت پس گرفتن اجازه این بود که چون همه طلبههای حوزة نجف به درد اسلام میخورند، باید وجوهات صرف آنجا شود. به هر حال، وقتی آسید ابوالحسن اجازه را پس میگیرند، آقای صدر از اداره حوزه قم عاجز میشود. لذا آقای صدر برای ادارة حوزه قم چند ماه قرض میکند. آقای رمضانی میگفت: آقای صدر دوازده هزار تومان مقروض میشود. در آن زمان دوازده هزار تومان پول بسیار زیادی بود، تقریباً معادل چند صد میلیون تومانِ الآن. پس از چند ماه آقای صدر مجبور میشود بگوید که دیگر نمیتوانیم شهریه بدهیم. آقای صدر گفت: همان چند صد طلبه به منزل ما آمدند و گفتند: شنیدهایم که شما فرمودهاید این دفعه شهریه ندهند. گفتم: بله، همینجور است. تا حالا هم این چند ماه را قرض کردم و شهریه دادم و قرض کردن حدی دارد و بیشتر از این در قدرت و توان ما نیست. آن طلبهها گریه میکنند و میگویند که ما با این سختی به حوزه آمدهایم و به اقلِّ ضرورت اکتفا کردهایم. الآن حتی پول رفتن به وطن خود را نداریم که برگردیم. اگر شهریه ندهید، در این شهر چه کنیم؟ ایشان میفرمود: آنها که گریهشان گرفت، من هم گریه کردم و گفتم: شما بروید، من شب فکری میکنم. آنها میروند. آقای صدر سحر بعد از اینکه نماز صبح را به جماعت میخوانند، به حرم میروند و به حضرت معصومه خطاب میکنند: عمهجان [7]، اگر عُرضه دارید، این طلبهها را اداره کنید؛ اگر ندارید، به پدر یا برادر ارجاع بدهید و از انها کمک بگیرید. این طلبهها که خدمت دین جدّت میکنند، آیا باید از گزسنگی بمیرند؟ و الّا من دیگر برای زیارت نمیآیم! و بیرون آمدم. ناگهان کتوجه شدم که چرا باید چنین تعبیری کنم و این جور خلاف ادب برخورد کنم؟ خیلی ناراحت شدم. ولی کار از کار گذشته بود. خلاصه، از حال طبیعی خارج بودم و چنین حرفی زدم. با ناراحتی منزل آمدم و شروع کردن به خواندن قرآن؛ ولی دیدم که چشمم قرآن را درست نمیبیند. در آن هنگام مشهدی محمد خادم آمد و گفت که یک شخص کلاهی کیف به دست آمده و میگوید که میخواهم آقا را ببینم. چون آن وقتِ صبح وقتِ ملاقات نبود و گاهی برای دستگیری افراد در آن وقت میامدند، خادم به تردید میافتد و احتیاط میکند و میگوید که آقا حرم رفته بودند؛ بروم ببینم آیا تشریف آوردهاند یا نه که اگر قرار باشد آقا مخفی بشوند، فرصت باشد. آقای صدر میفرمود: گفتم که برو بگو بیاید، بلکه ما راحت بشویم! خادم میرود و به کلاهی اجازه ورود میدهد. آن شخص کلاهش را روی زمین گذاشت و دست آقا را بوسید و گفت: «من میدانم که الآن وقتی نیست که خدمت آقا برسیم و مزاحم شویم، ولی من از شیراز میآمدم. به تپه سلام قم که رسیدم، به ذهنم آمد که من الآن دارم میروم. اگر در این راههای مخوف که پر از چاله بود و با این ماشینهای ناجور بمیرم، حقوق شرعی خودم را نداده و مدیون از این دنیا رفتهام.لذا به رانندهام گفتم که نیم ساعت به من وقت بدهید. شما بروید و زیارت کنید و در این مدت من هم کاری دارم، انجام میدهم و میآیم. راننده هم موافقت کرد. لذا وقت دیگری نبود؛ از این رو، الآن مزاحم شدم». کیف را باز کرد. چمدانش پز از پول بود. تمام قرضهای ما و شهریه یک سال حوزه را پرداخت کرد و رفت. آقای صدر میگفت: بعد از آن رفتم حرم و از حضرت معصومه (س) عذرخواهی کردم و عرض کردم که شما عُرضه دارید و خوب هم عُرضه دارید! (تاریخ گفتار: 28/2/87 = 11 جمادی الأولی 1429) پینوشتها[1]. آقای رمضانی میگفت: وقتی این قصه را برای ما نقل کرد، حاج آقا رضا صدر هم پیش ایشان نبود. از بیان آقای رمضانی اول چنین برداشت کردم که این قصه زمان رضاخان واقع شده است؛ آن موقعی که طلبهها بعد از وفات مرحوم آقای حاج شیخ (قدس) خیلی در مضیقه بودند. چون مردم جرأت نمیکردند به حوزه پولی بدهند؛ برای اینکه دستگاه حکومت با حوزه مخالف بود و روحانیون گاهی برای حفظ عمامه مخفی میشدند و ظاهر نمیشدند. شخصی به نام حسین خان پاسبان شهربانی در جمعی که رفقای مرحوم والد ما بودند و ظاهرا مرحوم والد ما نیز بودند، میگوید: شش نفر در تمام ایران برای عمامه مجاز و مثتسنا هستند. (که احتمالاً در قم حاج شیخ (قدس) بوده و در تهران حاج امام جمعه خویی (قدس) و در مشهد آقازاده (قدس) و در کرمان آقای کرمانی (قدس). برخی دیگر نیز از بیان آقای رمضانی چنین برداشتی کرده بودند. ولی بعداً قرار شد اصلاح شود که این قصه مربوط به دوره بعد از رضاخان است. (ش).[2]. آیتالله سید محمد حجت (م 3 جمادی الاولی 1372).[3]. آیتالله سید محمد تقی خوانساری (م 1371).[4]. از آقای خامنهای شنیدم که از پدرش نقل کرد: آقای صدر وقتی مشهد بود، انفذ از آقای حاج آقا حسین قمی (قدس) بود. با اینکه حاج آقا حسین قمی ابوالزوجهاش و مرجع تقلید و صاحب رساله بود و آن موقع آقای صدر رساله نداشت. علت این بود که بیت صدر بیتی عظیم بود و خود ایشان خیلی مبادی آداب بود و از نظر اخلاق و آداب و مردمداری جاذبة خاصی داشت و با همه به گونهای سلوک میکرد که جذب میشدند. انسان نجیب و شریفی بود. (ش).[5]. امام موسی صدر (فرزند آیتالله سید صدرالدین صدر (قدس))[6]. آیتالله حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (قدس) (1292-1380)[7]. آقای صدر سید موسوی هستند. (ش).